سفارش تبلیغ
صبا ویژن



یک سال پیش در چنین روزهایی - روزگار تنـــــهایی






درباره نویسنده
یک سال پیش در چنین روزهایی - روزگار تنـــــهایی
میلاد پرسا
عاشقی گر ز این سرو گر ز آن سر است عاقبت ما را بدان سر رهبر است
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
تیر 1385
مرداد 1385
شهریور1385
مهر 1385
آبان 1385
آذر 1385
دی 1385
بهمن 1385
اسفند 1385
فروردین 1386
اردیبهشت 1386
خرداد 1386
تیر 1386
مرداد 1386
شهریور 1386
مهر 1386
آبان 1386
آذر 1386
بهمن 1386
فروردین 1387
اردیبهشت 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1389
تیر 1389
تیر 1390
مرداد 1390
مهر 1390
بهمن 1390
تیر 1391
شهریور 1391
مهر 1391
آبان 1391
دی1391
بهمن 1391
اسفند 1391
فروردین 1392
اردیبهشت 1392
خرداد 1392
تیر 1392
مرداد 1392
شهریور 1392
آبان 1392


لینک دوستان
porsa
عابد
کسری پیرو
اکبر
خرابات
صهبا
مولود
دختر بارونی
پینکی
گل آقا
آبجی عسل
نرگسی
رضوان
فریاد (شوت)
میقان
فیقولی
آکیا
غریب آشنا
امید صیادی عزیز
دختر عمو بهار
خزانی
پاییزان
رنگین کمان
استاد عاکف
ستاره بانو
گنجشی
ابراهیم
تنهای تنها
فرسان
کلنجار عزیز
مسیح مهربان
عبدالله
رضا ادبی
ایلیا ( کیمیاگر عزیز)
بابکس
معبود (سارا)
مهتا
سیمین
مارال
شهاب عزیز
سعید (دوست دوران ماندگار)
سان جون
مظهر گلی مستاجر
سوخته عزیز
دوست داشتنی عزیز
سیده نگار
جــذر و مــــد
کامران نجف زاده
شانتال با وسوسه های جدید
ماهی ِ ستاره چین
کلبه تنهایی من(سارا و حرف دلش)
سیده بهار خانوم
مجی جون
پرشین لاگ جدید
بادام و خرما(یه آشنا)
ندا
فصل فاصله
شاعرانه
وبلاگ جدید دختر عمو بهار
نخستین عشق
محمد پورخوش سعادت
دنیای من (نرگس)
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
یک سال پیش در چنین روزهایی - روزگار تنـــــهایی

آمار بازدید
بازدید کل :175025
بازدید امروز : 36
 RSS 

سه شنبه 9/12/84 بد نبود.دو تا کلاس آموزشی داشتیم و عصر هم رفتیم تمرین رژه . امشب من نگهبان آسایشگاه 1 (آسایشگاه خودمون) هستم. روال نگهبانی اینطور هست که 4 ساعت استراحت 2 ساعت نگهبانی داره.اولین پاسم ساعت 8 تا 10 شب بود و پاس دوم هم ساعت 2 تا 4 صبح ، بد نبود . یکی از مشکلات خنده داری که هر شب پیش میاد اینه که آمار پوتین های دم آسایشگاه هیچ وقت با آمار کسایی که رو تخت می خوابن جور در نمیاد!!

آخه هر شب قبل از خواب پوتین ها را واکس میزنیم و پس از اتکت زدنش ، جلوی درب آسایشگاه به خطشون میکنیم . بعد موقع خواب گروهبان نگهبان پوتین ها رو میشماره و بعد نفرات داخل آسایشگاه رو و تا الان که چند روز از آموزشی میگذره هیچ شبی این اعداد مساوی نشده!!

 

چهارشنبه 10/12/84 :

بخاطر اینکه پنج شنبه صبحگاه مشترک داریم و باید جلوی فرمانده آموزشگاه رژه بریم فقط تمرین رژه داشتیم اونم با طبل و موزیک.

اگر روز پنجشنبه گروهان ما  رژه را از سرهنگ خیلی خوب بگیریه ساعت 10 صبح تا ساعت 6 صبح شنبه مرخصی تشویقی می دهند در غیر این صورت از ساعت 2 بعدازظهر تا 8 غروب جمعه مرخصی می دهند.و ما هم بخاطر همین همه با هم متحد شدیم تا خوب تمرین کنیم تا بتوانیم پنج شنبه ساعت 10 از این قفس بریم بیرون.

گروهان ما دو دسته 120 نفری دارد و ما در دسته اول بودیم. فرمانده گروهان از رژه ما راضی بود ولی چون دسته دوم خوب نمی توانست رژه برود مجبور شدیم تا غروب رژه کار کنیم.

 

پنج شنبه 11/12/84 :

بلاخره بخاطر دسته دوم نتوانستیم رژه را خیلی خوب بگیریم! و اینجاس که میگن تنبیه برای همه و تشویق برای یک نفر! و این یعنی باید نهار را بخوریم و بعد نظافت! و بعد مرخصی.

آخه واقعا نمی فهمم این آموزشی هدفش چیه؟!

هی دم از بهداشت و نظافت میزنند ! اما باور کنید من دقیقا یه هفته است که حمام نرفتم و داشتم دیوونه میشدم چون تو این یه هفته یه سره تو خاک و خل وول خوردیم و کاملا بهم ریخته بودیم.

اگر از من بپرسن رهاورد آموزشی چیه ؟! میگم دو تا نکته مهم داره یک اینکه باعث ترک نماز خیلی از نمازخوان ها میشه ! دوم هم آدم رو به زندگی در کثافت و آشغال عادت میده یعنی مجبورت میکنن!!

اما بعدازظهر تا رسیدم خونه دختر خاله ساعت 4 بود. بعد از کمی استراحت و عوض کردن لباس بلافاصله بی آنکه دوش بگیرم یا اصلاح کنم زدم بیرون و سریع یه کافی نت اون دور و بر پیدا کردم و یه ساعتی اونجا بودم و بعد برگشتم خونه.

شب تا ساعت دوازده و نیم ، یک بیدار بودیم و چون شب جمعه بود رضا اینا هم اومدن اونجا .

 

جمعه 12/12/84 :

صبح تا ساعت 9 خواب بودم و بعد از اینکه بیدار شدم سریع  اصلاح کردم و دوش گرفتم بعد صبحانه خوردم و ساعت 11 بازم ازخونه به بهانه خرید زدم بیرون و یه راست رفتم سراغ همون کافی نت دیروزی اما بسته بود . خیلی حالم گرفته شد و هر چی اون دور و بر گشتم دنبال کافی نت پیدا نکردم. همینطور که می گشتم یهو جلوی بلوار بیژن (نزدیکیایی خونه دختر خاله) گلستان سوم یا چهارم بود که حسن جوهرچی و خانومش رودیدم که رفتنتد تو یه مغازه شیشه بری.خواستم برم ازش امضاء بگیرم که دیدم مردم هیچ توجهی نمی کنن بهش و منم روم نشد برم جلو ، بعدا فهمیدم که خونه اش تو یکی از گلستان های همون بلواره.

وقتی برگشتم خونه 1.5 بود و ساعت 2 نهار خوردیم و تا ساعت 4 خونه بودیم و بعدازظهر با جواد و رضا و محمد رفتیم بیرون تا جواد ماشین ببینهو ساعت 5.5 برگشتیم خونه و من دوباره ساکمو جمع و جور کردم و بعد از خوردن غذا ساعت 7 از خوه زدم بیرون و ساعت 7.55 رسیدم پادگان . واقعا این یه روز مرخصی تو روحیه همه بچه ها تاثیر گذاشته بود . مهم ترین تاثیرش این بود که قیافه های سوخته و درب و داغون پس از اصلاح و حموم دیدن داشت.

و همه برای هم از وقایع یک روز مرخصی و دیدن خانواده ها صحبت می کردیم تا موقع خاموشی ، که ساعت 9 خاموشی اعلام شد و همه در انتظار یک هفته دیگر که چه طور خواهد گذشت به خواب رفتیم.

 

 

می خوام در پایان هر پست از این به بعد چندتا از یادگاری هایی که دوستان تو دوران آموزشی برام نوشتن رو بذارم اولش تصمیم داشتم که خط خودشون رو اسکن کنم و بذارم اما دیدم برای اینکار مجبورم دفترم رو ورق ورق کنم و ناجور میشد پس فقط مطالبشون رو مینویسم.

 

سعید دهقانی (قاسم) :

که خط خیلی زیبایی داره و بچه شیراز و تنها دوست خیلی خیلی صمیمی دوران آموزشیم که همه چیزمان با هم بود و هنوز باهاش در ارتباطم. حتی مجبورش کردم بیاد و وبلاگ نویس بشه! (http://www.tanha441.blogfa.com/ ) یادم نمیره یه روز می خواست با لباس آموزشی ما رو ورداره بریم کافی نت !! که منصرفش کردم. این نوشته سعید عزیزه:

 

روضه خلد برین خلوت درویشان است

مایه محتشمی خدمت درویشان است

 

کنج عزلت که ظلمات عجایب دارد

فتح آن در نظر رحمت درویشان است

 

قصر فردوس که رضوانش به دربانی رفت

منظر از چمن نزهت درویشان است                                         16/1/85

 

 

علی پاشایی فر  نوشت:

 

به نام خداوند هستی بخش

دوران خدمت سربازی دورانی پر از شور و خاطره می باشد.

بالاخص دو ماه آموزشی که انسان چیزهای بسیار زیاد و ارزنده ای را می آموزد که شاید در دیگر مراحل زندگی به آنها دست پیدا نکند.

مهدی جان امیدوارم هر جا هستی موفق و پیروز باشی و تمامی مراحل زندگی خود را با موفقیت و شور و شعف طی کنی.

علی پاشایی فر

رشته عمران نقشه برداری

اعزامی از تهران متولد 8/6/63

به امید دیداری برای همیشه    29/1/85  ساعت 14:16   « پرسا من هر چی میکشم از تو میکشم » *

 

 

 *این جمله حکایت خاص خودش رو داره که پر از خاطره است.

پ ن :

اما یکی دیگر از وبلاگ های زیبا و خواندنی که متاسفانه نمیدونم چرا خیل وقته پیداش نیست ، وبلاگ مرد اصفهانی یعنی فرسان هست. http://www.farsan.blogfa.com   امید اینکه شما هم خوشتون بیاد.

 

یا حق

 



نویسنده » میلاد پرسا . ساعت 2:49 عصر روز چهارشنبه 85 اسفند 9